ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ مهشيد 

کسي فکرش راهم نميکرد

که روزي من? بي تو در جاده ي خاطراتمان قدم بزنم...

+ امير 


+گاهي فکر مي کنم بعضي ها:

همان بعضي ها بمانند بهتر است....





slam abji.inam az nazarat man bashe azizam har vagt umadam net behet nazar mizaram k dg ehsas tanhayi nakoni.albate zod zod nemiyam ha.
+ سکوت 
بوسه ابتکاريست از طبيعت براي زماني که احساس در کلام نميگنجد...
+ نازنين 
کاش گاهي وقتا که بهش احتياج داري کنارت باشه

محکم بغلت کنه

بذاره اشک بريزي راحت شي

بعد آروم تو گوشت بگه: عزيزم من که باهاتم


+ شهاب 

ديگر طاقت نداشتم. گفتم خدايا دنيايم تاريک است. عاشقم کن.

خدا خنديد. گفت : او که باشد مرا از ياد ميبري...

قسم خوردم که تا ابد در يادم مي ماند.

خدا تو را به من داد و نظاره گر شد.

دستانت را گرفتم..............خدا دلش لرزيد

بوسيدمت......................خدا گريست

در اغوشت گرفتم و ... خدا ارام دور شد...

حالا من نه خدا را پيدا ميکنم نه تو را

خدا در ميان گناهانم گم شده و تو در اغوش ديگري!!

کاش لا اقل بيشتر ميماندي!!!!!!!!

+ saeed 


يه آدمايي هم هستند که هيچ وقت ترکت نميکنن

ولي بلدن کاري کنن

تا خودت يواش يواش ترکشون کني…

+ saeed 


يه آدمايي هم هستند که هيچ وقت ترکت نميکنن

ولي بلدن کاري کنن

تا خودت يواش يواش ترکشون کني…

+ شهاب 

خــودَم قَبـــول دارم کـــهنه شـــده ام

آنـــقدر کــهنه…

کــه مي شــوَد

رويِ گَرد و خـــاک تَنـــَم يــادگــاري نــوشت…

بنويس و برو
+ سامان 


+چقدر تلخ شده اي..!

اين روزها قندهايت را در دل چه کسي آب مي کني؟!!

+ mehdi 


+گاهي فکر مي کنم بعضي ها:

همان بعضي ها بمانند بهتر است....



+ سميرا 
هرچه هستي باش اما کاش....

نه; جزاينم آرزويي نيست

هرچه هستي باش? اما باش......



+ شهاب 
عاشقش بودم عاشقم نبود
وقتي عاشقم شد که ديگه دير شده بود
حالا مي فهمم که چرا اول قصه ها ميگن؛ يکي بود يکي نبود !

يکي بود يکي نبود. اين داستان زندگي ماست.
هميشه همين بوده. يکي بود يکي نبود ...
برايم مبهم است که چرا در اذهان شرقي مان "با هم بودن و با هم ساختن" نمي گنجد؟
و براي بودن يکي، بايد ديگري نباشد.

هيچ قصه گويي نيست که داستانش اين گونه آغاز شود، که يکي بود، ديگري هم بود ... همه با هم بودند.
و ما اسير اين قصه کهن، براي بودن يکي، يکي را نيست مي کنيم.

از دارايي، از آبرو، از هستي. انگار که بودنمان وابسته به نبودن ديگريست.
انگار که هيچ کس نميداند، جز ما. و هيچ کس نمي فهمد جز ما.

و خلاصه کلام اينکه : آنکس که نمي داند و نمي فهمد، ارزشي ندارد، حتي براي زيستن.

و متاسفانه اين هنري است که آن را خوب آموخته ايم.

هنر "بودن يکي و نبودن ديگري
+ هديه 
قد يه زنگي راهه فاصله بين من و تو
کاش ميشد که من ببينم بار ديگه اون چشاتو
ميسپردم بوسه هامو به پر قاصدک از عشق
لحظه هاي باتو بودن داره هر ثانيش ارزش
از چشمم دوري به قلبم نزديک بي هم نميتونيم...
منو بي وقفه عاشق کن که دلگيرم ازين دنيا
کي ميتونه براي من تو يک لحظه بشه رويا
چقدر دستاتو کم دارم چقدر اين خونه دلگيره
ولي وقتي تو اينجايي تموم دوري ميميره
از چشمم دوري به قلبم نزديک بي هم نميتونيم...
از خدا ميخوام دوباره تورو روبروم ببينم
محو چشماي تو باشم وقتي روبروت ميشينم
اگه اين فاصله ميخواد بين ما جايي بگيره
ميگيرم تورو در اغوش تا که اين دوري بميره....


شايد سال ها بعد در گذر جاده ها بي تفاوت از کنار هم عبور کنيم و با خود بگوييم: ان غريبه چقدر شبيه خاطراتم بود...

همه مرا با خنده هاي بلند مي شناسند. بيچاره بالشم با گريه هاي بي صدا...


+ شهاب 
حوصلـهء لبــهاي نا آشـنا را نـدارم

ديـگر هيـچ مـزه اي دلچســب نـخواهد بـود

چـرا که من ، تـمام حــــسّ چشايـي ام را

روي لبـانـش جـا گـذاشتـم . . . !



گاهى تنهايى آنقدرقيمت داردكه دررابازنميكنم حتى براي"تو"



خداوندا، جاي سوره اي به نام “عشق” در قرآن تو خاليست

که اينگونه آغاز شود :

و قسم به روزي که دلت را ميشکنند و جز خدايت مرهمي نخواهي يافت